دل برداشتن و ترک کردن. (ناظم الاطباء). از کسی یا چیزی صرف نظر کردن. - چشم برداشتن از چیزی، کنایه از ترک نظاره کردن. (آنندراج) : چشم برداشتن از روی عزیزان صعب است ورنه بیرون شدن از ملک جهان این همه نیست. خواجه یوسف (از آنندراج)
دل برداشتن و ترک کردن. (ناظم الاطباء). از کسی یا چیزی صرف نظر کردن. - چشم برداشتن از چیزی، کنایه از ترک نظاره کردن. (آنندراج) : چشم برداشتن از روی عزیزان صعب است ورنه بیرون شدن از ملک جهان این همه نیست. خواجه یوسف (از آنندراج)
کام برگرفتن. کام گرفتن. کام یافتن. کامروا گشتن. بمراد رسیدن: برگرفت از لبش بزور و بزر همه کامی که می توان برداشت. اوحدی. ، کام برداشتن و برگرفتن، آن است که چون طفل متولد شود قابله بانگشت عسل کام او بردارد و زقّه در حلقش بریزد و بناگوش کردن نیز گویند. (آنندراج) : برداشته آسمان ز خون کام مرا کرده ست چنین بزرگ اندام مرا خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشۀحجام مرا. محمد سعید اشرف (از آنندراج)
کام برگرفتن. کام گرفتن. کام یافتن. کامروا گشتن. بمراد رسیدن: برگرفت از لبش بزور و بزر همه کامی که می توان برداشت. اوحدی. ، کام برداشتن و برگرفتن، آن است که چون طفل متولد شود قابله بانگشت عسل کام او بردارد و زُقَّه در حلقش بریزد و بناگوش کردن نیز گویند. (آنندراج) : برداشته آسمان ز خون کام مرا کرده ست چنین بزرگ اندام مرا خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشۀحجام مرا. محمد سعید اشرف (از آنندراج)
حمل علم. برگرفتن علم، میدان گرفتن. (ناظم الاطباء) ، کنایه از عزاداری و سوگواری. (آنندراج) : پیش از آن دم که بسوزد ز وفاداریها شمع در ماتم پروانه علم بردارد. سالک یزدی (از آنندراج)
حمل علم. برگرفتن علم، میدان گرفتن. (ناظم الاطباء) ، کنایه از عزاداری و سوگواری. (آنندراج) : پیش از آن دم که بسوزد ز وفاداریها شمع در ماتم پروانه علم بردارد. سالک یزدی (از آنندراج)
چون کودک متولد شود قابله انگشت مالیده بعسل را بکام او زند و زقه در حلقش ریزد بنا گوش کردن: (برداشته آسمان ز خون کام مرا کر دست چنین بزرگ اندام مرا . {} خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشه حجام مرا) (محمد سعید اشرف)
چون کودک متولد شود قابله انگشت مالیده بعسل را بکام او زند و زقه در حلقش ریزد بنا گوش کردن: (برداشته آسمان ز خون کام مرا کر دست چنین بزرگ اندام مرا . {} خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشه حجام مرا) (محمد سعید اشرف)
براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن: به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام، عمل کردن رفتار کردن: بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام
براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن: به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام، عمل کردن رفتار کردن: بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام